در جدال با خاموشی

به راننده گفتم نگه‌ دارد تا پیاده شوم. وسط خیابان ترمز کرد. اتوبوسی که از رو به رو، با سرعت ... ادامه مطلب

یک بار، هفت سال پیش، یکی را که داشت سر یک موضوع کاملا بی‌اهمیت گریه می‌کرد بغل کردم. عضلاتش منقبض ... ادامه مطلب

گفت: فکر کنم عاشق شده‌م. جواب دادم: خوشا حال و خوشا وقت دو مفتون و دو دلداده، که غیر از عشقشان ... ادامه مطلب

آفتاب می‌آید*. آفتاب تنبل و بی‌حال صبح زمستان که پشت چشم نازک می‌کند و کج نگاه می‌کند. دخترک رفته روی دیوار ... ادامه مطلب

از این­‌جا که ایستاده­‌ام پشت سرم یک ستون است و پشت آن یک اتاق سه دری. اتاقِ خانم، ماه‌نساء. پاورچین ... ادامه مطلب

برمی­‌گردم به ردیف مغازه­‌ها، چشم می­‌دوزم به دست­‌های پینه­‌دوز و بالا می­‌کشم بوی چرم کفش­‌هایش را، عبور می­‌کنم از کنار ... ادامه مطلب

  پیش‌نوشت: هم‌زمان با خواندن این چند خط، این آهنگ را هم گوش کنید. از آلبوم گاه و بی‌گاه، علیرضا مرتضوی. بر امواج نوا دکمه­‌های پالتو را تا بالا ... ادامه مطلب

یک توده‌ی ابر تیره به‌مان نزدیک می‌شود، هواپیما شروع می‌کند به تکان‌تکان‌های کوچکِ زیاد. توده طوری می‌بلعدمان که هیچ‌چیز دیده ... ادامه مطلب

همین که می‌نشینم کمربند پرواز را می‌بندم، لپ‌تاپ را باز می‌کنم و شروع می‌کنم به ور رفتن به برنامه‌ای که ... ادامه مطلب

یک سال پیش بود، کمتر یا بیشتر که جایی نوشتم: آیا علاقه، حاصل رویاروییِ خودِ پنهان و مشترک آدم هاست؟ ... ادامه مطلب